
نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی
چه ارتباط زیادی است بین این سخن عرب که میگویند: یقن الماء فی الحوض؛ «یعنی آرام و قرار گرفت» با این جمله که میگویند: «فلان، ذویقین فی هذا الامر او ذاک؛ یعنی عقیدهی ثابتی دارد و در سلامت حال و درستی واقع ثابت رأی میباشد؛ گویی آنچه که برای او مهم است مشاهده میکند و خاطرش پریشان و افکارش متزلزل نیست.» جوهری میگوید: یقین یعنی علم و زوال شک، گفته میشود: یقنت یقیناً (به کسر) و أیقنت و أستیقنت همه به یک معناست. واحدی و گروهی دیگر معتقدند که یقین از سر نظر و استدلال میباشد که امر بدیهی و علم خداوند به آن توصیف نمیشود.

نسفی و برخی از پیشوایان معتقدند، علمی است که نقیض بردار نباشد، دیگران هم معتقدند، علم به یک شیء را گویند، که شخص قبلاً در آن شک داشته است، چه علم ضروری باشد و چه استدلالی. راغب میگوید: «یقین، صفت علم است و فوق معرفت، درایت و نظایر آن. گفته میشود علم یقین نه معرفت یقین؛ و همان آرامش نفس همراه با ثبات حکم میباشد. و در قرآن آمده است: إن نَظُنَّ إلاً ظَناً وَ ما مُستَیقِنینَ (1)؛ وَ فِی الأرضَ آیاتٌ لِلمُوقِنینَ (2)؛ وَ ما قَتَلُوهُ یَقیناً (3) (یعنی او را از سر یقین و اطمینان نکشتند، بلکه از سر حدس و گمان حکم کردهاند). در احیاء العلوم غزالی آمده است که یقین مشترک بین دو معناست: 1- عدم شک، که بر هر چیزی که در آن شک نباشد چه به نظر حاصل آید و چه حس و یا غریزهی عقل یا تواتر و یا دلیل، اطلاق میشود و تفاوتی در آن نیست. 2- آنچه که فقیهان و صوفیان و بسیاری از دانشمندان به آن تصریح کردهاند که به شک و تردید در آن نگریسته نمیشود، بلکه به غلبهی آن بر قلب است. حتی گفته میشود فلانی نسبت به مرگ ضعف یقین دارد و نسبت به روزی یقین قوی؛ پس هر چه که بر قلب غالب شود آن یقین است؛ تفاوت این هم آشکار است.
بهترین چیزی که به فهم یقین و شناخت احوال اهل یقین نزدیک است آیهی: وَقَالَ الَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ لَوْلَا یکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَینَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یوقِنُونَ (4). اینها شکاکانیاند که نمیتوانند به وجود خالق اعتقاد داشته باشند، مگر این که حواسشان به آن برسد، و در پی آنند تا کلامش را بشنوند یا بخشی از آن را ببینند یا دلیلی برایشان بیابند که حس مادیشان را راضی نماید تا تصدیق کنند که او موجود است، و یا ایمان بیاورند که خالق آنهاست و شایستهی عبادت است. چنین افرادی، چه آنهایی که قبل از ایشان بودند و چه آنهایی که بعد از ایشان آمدند، هرگز از بحث و جستجو جدا نیستند، و از لذات یقین در آرامش خاطر و اطمینان قلب و امنیت و آرامش و اطمینان در زندگی فعلی و آیندهشان، بهره مند نخواهند شد، بلکه در پی آیات و دلایل روشن و معجزاتی آشکار بر وجود خالقند؛ و حال آن که خودشان بهترین دلیل بر وجود او و همهی آنهایی که در پیرامون آنهاست، شاهد و دلایل قاطع و یقین آوری است بر این که وجودی نیست، مگر برای او که به آن رهنمون میشود و در کنارش آرامش میگیرد؛ آنها کسانیاند که از نعمت آمادگی پذیرش یقین و پناه بردن به سایهی گسترده چشمهی گوارای خوشبختی یقین، پناه میآورند.
در اینجا، به روایتی در کافی، عبدالله بن سنان از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است اشاره میکنیم. میفرماید: «خداوند به عادل و قسطش راحتی و آسایش را در یقین و رضا قرار داده است و غم و اندوه را در شک و نارضایتی.» همچنین روایت شده است که ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که گفتم: حد یقین چیست؟ فرمود: «با خداوند از هیچ چیزی نترسی.» یعنی آن گاه که واقعاً به خداوند ایمان آورده باشد و به یقین رسیده باشد که تقدیر و تعیین سرنوشت، تنها دست خداوند است، و اراده و مشیت از آن اوست و او بر هر چیز وکیل و محیط به هر چیز است و مخلوقات، اراده و تصرفی جز ضمن اراده و تصرف ندارند، و کسی که به عدالت و عفو و رضای او یقین داشته باشد، چگونه به خلق او ظلم میکند و از مخلوقاتی مثل خود ناراضی میگردد؟ چگونه در امان، آرامش و اطمینان نفس نباشد؟ سخن متواتر حضرت امیر (علیه السلام) در همین معناست که فرمود: «بنده طعم ایمان را نمیچشد، مگر این که بداند آنچه که به او رسیده، از او درنمیگذشت و آنچه که از او درگذشت، به او نمیرسید و ضرر رسان و نفع دهنده، همان خداوند است.» همچنین امام صادق (علیه السلام) فرموده است: «هر کس که به قَدَر، یقین داشته باشد تنها از خداوند میترسد.» سخن ابو یعقوب نهرجوری هم از این مطالب چندان دور نیست که گفت: «وقتی بنده حقایق یقین را تکمیل کند، بلا نزد او به نعمت و راحتی به مصیبت تبدیل میشود.»
جرجانی طبق عادت خود، مجموعهای از تعریفهای خوب در باب یقین ارائه میدهد، از جمله میگوید: «نزد اهل حقیقت، دیدن به عیان، به قوت ایمان است نه به دلیل و برهان.» این تعریف برگرفته از رسالهی قشیریه است که بی درنگ ما را به یاد حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میاندازد، که فرمود: «از فراست مؤمن بپرهیزید! چون به نور خداوند مینگرد.» فراست مؤمن و نور خداوند هم، تنها ناشی از شدت ایمان و غلبه و قدرت آن است. وقتی امام علی (علیه السلام) میگوید: «اگر پردهها برافتد به یقینم چیزی اضافه نمیشود.»، منظور حضرت آن است، کسی که به او در دنیا ایمان آورد، همان کسی است که در آخرت او را خواهد دید و هرگز یقین و معرفت به آن که از غیب به او ایمان آورد هنگام مشاهدهی او، زیاد نمیگردد.
جرجانی تعریفی دیگر از یقین ارائه میدهد و میگوید: «مشاهدهی غیب به صفای قلب و شاهدهی اسرار به محافظت افکار است.» و گفته شد: «آرامش قلب بر حقیقت شی ء» و «تحقق تصدیق به غیب با ازالهی هر شک و تردید.» و «یقین، ضد شک است.» و «یقین، از بین رفتن شک در محضر غیب.» و «یقین، علم حاصل بعد از شک را گویند.» با مراجعه به رسالهی قشیریه میبینیم، تعریفهایی که جرجانی آورده، تعریفهای جنید و امثال اوست که از کشف و شهود بهرهای داشتند. قشیری و قبل از او سراج توسی، در کتاب اللمع نقل کردهاند که: «یقین همان مکاشفه است» و مکاشفه عبارت است از: ظهور شیء در قلب با غالب آمدن یاد خداوند و بدون بقای بر شک و تردید؛ گاهی مراد از مکاشفه نزدیک به چیزی است که شخصی بین خواب و بیداری میبیند و اینها این حالت را بسیار به ثبات تعبیر میکنند.
سراج توسی، مکاشفه را بر سه وجه میداند: مکاشفهی عیان به دیدن در روز قیامت، و مکاشفهی قلب به حقایق، ایمان به واسطهی یقین و بدون کیف و حد، و مکاشفهی ایمان به اظهار قدرت انبیا به معجزات، و غیر از پیامبران به کرامت و استجابت. وی معتقد است، یقین حالی است والا و اهل یقین دارای سه احوالند: اصاغر که همان مریدان و عموم مردمند، و ابتدای مقام یقین نزدشان اعتماد به آنچه که نزد خداست و ناامیدی از دست مردم. وقتی از جنید پرسیدند: یقین چیست؟ گفت: از بین رفتن شک و آنچه که ابویعقوب گفته است: وقتی بنده به آنچه که خداوند برای او قسمت کرده راضی باشد، یقین در وی به کمال رسیده است. رویم بن احمد که این حال را میشناسد میگوید: «یقین تحقق قلب به معنا به همان حال است که هست و اوساط، که خواصند.» از ابن عطاء دربارهی حالشان سؤال شد، گفت: «یقین آن است که در آن معارضات برای همیشه از بین رفته است.» نهرجوری در این باره میگوید: «وقتی بنده به یقین تحقق یافت، از یقینی به یقینی دیگر میرود تا یقین وطن و جایگاه او گردد.» ابوالحسن نوری هم همین معنا را قصد کرده بود، وقتی که از او دربارهی یقین پرسیدند: گفت: یقین یعنی مشاهده. و سوم اکابر که خاص الخاصند؛ همان که ابن عثمان مکی گفته است: «یقین یعنی تحقق اثبات برای خداوند با همه صفاتش.» و گفت: حد یقین توجه دائمی به خداوند است، که یقین، حرکتهایی که شبیه الهام است به قلب وارد میکند. و نهرجوری میگوید: بنده شایستگی یقین ندارد، مگر این که همه اسباب بین خود و خداوند را از عرش تا فرش از بین ببرد و مرادش تنها خداوند باشد و خداوند را بر هر چیزی جز او ترجیح دهد. یقین نهایتی ندارد و هر چه بفهمند و در دین آگاهی یابند یقینشان افزون میگردد.یقین اصل تمام احوال است و همه احوال به آن پایان میگیرند؛ و آخر احوال و باطن همهی احوال است و همهی احوال، ظاهر یقین و نهایت یقین، تحقق تصدیق به غیب با از بین رفتن هرگونه شک و تردید و بشارت و حلاوت و شیرینی مناجات و صفای نظر به خداوند به مشاهدهی قلب با حقایق یقین و به واسطهی از بین رفتن علتها و معارضهی وهم. خداوند فرموده است: إنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلمُتَوسِمِّینَ (5)؛ وَ فِى الأرضِ آیاتٌ لِلمُوقِنینَ (6). واسطی میگوید وقتی به معنا یقین پیدا کرد، مشاهدهی احوال برای او رخ میدهد و هرگاه حقایق معنا برای او کشف گردد، از اندوه خلق خارج میشود و آنها را به تقرب مورد خطاب قرار میدهد که همان کشف از صدیق بودن است، و خداوند آنها را به مشاهده خطاب میکند. چه بسا بهترین توصیف چنین افرادی همان است که امام علی (علیه السلام) فرموده است: «دانش نور حقیقت بینی بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را ناز پروردگان دشوار دیدهاند، آنان پذیرفتهاند. و آنچه را که غافلان از آن رمیدهاند، خو گرفتهاند. همنشین دنیایند با تنها و جانهایشان آویزان است در ملأ أعلی. اینان جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان به دین اویند. وه که چه آرزومند دیدار آنانم؟»
قشیری در رساله اقوالی از اهل احوال و اهل صفا و خوشی نقل میکند که معانی زیاد از آن منتشر میشود و از آن الهام ساطع است. این سخنان به توصیف و تعریف یقین و بیان حد آن میپردازد. برخی هم گفتهاند: یقین همان علم به ودیعت نهاده در قلبهاست. گویندهی این سخن به این اشاره دارد که اکتسابی نیست. جنید میگوید: «یقین همان استقرار علمی است که در قلب دچار تغییر و تحول نمیشود.» ذوالنون مصری میگوید: «یقین به آرزوی کوتاه فرا میخواند، و آرزوی کوتاه به زهد، و زهد موجب حکمت، و حکمت هم عاقبت نگری را در پی دارد.» سهل بن عبدالله میگوید: «حرام است بر قلبی که رایحهی یقین را استشمام کند و به غیر خداوند آرام گیرد.» از سری سقطی دربارهی یقین سؤال شد، گفت: «یقین، آرامش تو هنگام جَولان یافتن امور در قلبت است تا برایت تبیین نماید که حرکت تو در آن برایت مفید نیست، و آنچه را که از تو از دست رفت به تو باز نمیگرداند.» ابوبکر وراق میگوید: «یقین، ملاک قلب است و کمال ایمان، و به وسیلهی یقین خداوند شناخته میشود، و به وسیلهی عقل از خداوند، بازداشته میشود.»
وراق همچنین میگوید: یقین بر سه گونه است: یقین خبر، یقین دلالت، و یقین مشاهده. این گونهها نزد دیگر صوفیان و اهل حق نامهایی دیگر هم دارند؛ یعنی علم الیقین که ابن عربی آن را به آنچه که «دلیل ارائه نماید» تعریف میکند؛ و عین الیقین که میگوید همان «دستاورد مشاهده و کشف است»؛ و حق الیقین که به نظر او، عبارت است از: «آن علمی که آن مشهود برای او اراده شده، حاصل میشود». هجویری در کشف المحجوب میگوید: «مراد از علم الیقین، علمی به معاملات دنیا و احکام اوامر است؛ و مراد از عین الیقین، علم به حال جان کندن هنگام از دنیا رفتن؛ و مراد از حق الیقین، علم به کشف رؤیت در بهشت و کیفیت احوال آن به عیان است. علم الیقین، درجهی دانشمندان به حکم استقامتشان در احکام امور؛ و عین الیقین، مقام عارفان به حکم آمادگیشان به مرگ؛ و حق الیقین، همان محل فنای دوستان به حکم اعراضشان از همهی موجودات است. پس، علم الیقین به مجاهده است؛ و عین الیقین به همخویی و همنشینی؛ و حق الیقین به مشاهده.»
پینوشتها:
1- جاثیه (45)، آیهی 32: جز گمان نمیورزم، و ما یقین نداریم.
2- ذاریات (51)، آیهی 20: و روی زمین برای اهل یقین نشانههایی (متقاعد کننده) است.
3- نساء (4)، آیهی 157: و یقیناً او را نکشتند.
4- بقره (2)، آیهی 118: افراد نادان گفتند: چرا خدا با ما سخن
نمیگوید؟ یا برای ما معجزهای نمیآید؟ کسانی که پیش از اینان بودند (نیز)
مثل همین گفته ایشان را میگفتند. دلها (و افکارشان) به هم میماند. ما
نشانههای خود را برای گروهی که یقین دارند، نیک روشن گردانیدهایم.
5- حجر (15)، آیهی 75: به یقین، در این (کیفر) برای هوشیاران عبرتهاست.
6- ذاریات (51)، آیهی 20: روی زمین برای اهل یقین، نشانههایی (متقاعد کننده) است.
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم